روزها ست به انتظار باران نشسته ام
شاید یکبار دیگر چتر به دست از کوچه ما بگذری
با همان چتر ، در بارانی که آرام گرفته
و شاید دوباره لحظه ای چتر را کنار بزنی
و به آسمان نگاه کنی...
و من که پشت پنجره ایستاده ام
باز هم عاشق چشمانت شوم ...
حتما اینبار پله ها را خواهم دوید...
شاید هم پنجره را زود باز کنم و فریاد بزنم
چترت را نبند !
آرامتر برو ..
گم ات میکنم ....!